خانوووووووم….شــماره بدم؟
درباره وبلاگ


به کلوپ عشق خوش آمدید...... Id:>> djaligtor_project@yahoo.com ♥♥♥ http://2thLoveClub.Blogfa.com ♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥♥♥ مــن کیـــَم؟؟؟ کسـی میـدونـه؟؟؟ مــن همون دیـوونـه ایـَم که هیچ وقـت عـوض نمیشـه... همـونـی که همـه باهـاش خوشـحالن امـا کسـی باهـاش نمـی مـونـه... همـونی که هـِق هـِق همـه رو به جـون و دل گــوش میده امـاخـودش بُغضـاش رو زیر بالـش میـترکـونـه... همـونـی که همه فک میکنن سخته...سنگه اما با هر تلنگر میشـکنـه.. همـونـی که مواظـبه کسـی ناراحـت نشـه اما همـه ناراحتـش میـکنن... همـونـی که تکـیه گاه خوبیه اما واسش تکیـه گاهـی نیست..جـــز خُــــداش.. همونی که کـُـلی حرف داره اماهمیشه ســـاکــته... آره مـــن همــونــم !
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 87
بازدید هفته : 265
بازدید ماه : 1722
بازدید کل : 225200
تعداد مطالب : 278
تعداد نظرات : 248
تعداد آنلاین : 1

Flag Counter


Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

کلوپ عشق
شعر و متن عاشقانه.دلنوشته.داستان عاشقانه.فال و طالع بینی.روانشناسی.دانستنی های روابط عاشقانه.دانلود رمان عاشقانه




خانوووووووم شــماره بدم؟

خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟



این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!

بیچــاره اصلاً اهل این حرف‌ها نبود این قضیه به شدت آزارش می‌داد.

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگی‌اش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت

شـاید می‌خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی…!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته انگار فقط آمده بود گریه کند

دردش گفتنی نبود…!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کردوارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می‌گفت انگار! خدایا کمکم کن

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد

خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند به سرعت از آنجا خارج شد وارد شــــهر شد

امــــااما انگار چیزی شده بود دیگر کسی او را بد نگاه نمی‌کرد…!

انگار محترم شده بود نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی‌کرد!

احساس امنیت کرد با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می‌کند! اما این‌طور نبود!

یک لحظه به خود آمد

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!



javahermarket

نظرات شما عزیزان:

عباس
ساعت19:53---16 خرداد 1392
خیلی زیبا بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:27 :: نويسنده : Majid1991